طلای شجاع پارت ۱۵
طلای شجاع پارت ۱۵
نویسنده:
یک هفته ای از اون روز میگذشت و فرمانده به قصر برگشته بود
همین طور شاهزاده جیمین....
یون:
تو این چند روزی ک از سفر برگشتم
شاهزاده جیمین رفتار آسیبی داره انگار ک چیز خاصی زهنش رو مشغول کرده
دلیل نگرانی ک تو وجودم بود رو به خوبی میدونستم!
این حسی بود ک از بعد از جنگ با شیلا پیدا کرده بودم
شاهزاده مردی بینظیر و قدرتمند بود و من.....
عاشقش بودم!
جیمین:
از روزی ک به قصر اومدم و پرد اون حرفارو بهم زد و باهم دعوا کردیم نمیتونستم روی کارم تمرکز کنم!
این اتفاق واقعا وحشتناک بود..
فکر میکنید چ اتفاقی افتاده؟
لایکا ۶۰
کامنتا ۱۰۰
نویسنده:
یک هفته ای از اون روز میگذشت و فرمانده به قصر برگشته بود
همین طور شاهزاده جیمین....
یون:
تو این چند روزی ک از سفر برگشتم
شاهزاده جیمین رفتار آسیبی داره انگار ک چیز خاصی زهنش رو مشغول کرده
دلیل نگرانی ک تو وجودم بود رو به خوبی میدونستم!
این حسی بود ک از بعد از جنگ با شیلا پیدا کرده بودم
شاهزاده مردی بینظیر و قدرتمند بود و من.....
عاشقش بودم!
جیمین:
از روزی ک به قصر اومدم و پرد اون حرفارو بهم زد و باهم دعوا کردیم نمیتونستم روی کارم تمرکز کنم!
این اتفاق واقعا وحشتناک بود..
فکر میکنید چ اتفاقی افتاده؟
لایکا ۶۰
کامنتا ۱۰۰
- ۳.۴k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط